حرف زدنت و قربون
الان ساعت 1نصف شبه 31/5/92 و بابایی خوابیده من و شما هم داشتیم تو اتاق حرف می زدیم و منم لاک می زدم که بهت گفتم بردیا فردا کجا می ریم : یه ذزه نگاه نگاهم کردی و گفتی ته ته لود مــــانیا الهی قربونت برم که جمله های قشنگ می گی آخه فردا تولد وانیا گلی دعوتیم البته من حالم بهتر شده امروز زیر سرم بودم و دکتر آنتی بیوتیکم و عوض کرد خیلی بهترم از عصری دنیز و مامان طاطا و عمه نیکا و الهام دختر عموی بابایی اومدن پیشمون تنها نباشیم . ...
نویسنده :
مامانه بردیا
0:59